نامه‌ای برای خدا ساده و زلال مثل جویبار | یادی از شیخ عباس حجتیان، روحانی و مبارز خراسانی کلماتی برای عرض ارادت به حضرت دوست | گذری بر اسناد برجای‌مانده از زیارت‌نامه‌خوانی در حرم‌ امام‌رضا(ع) زیارت امام‌رضا(ع)، مدار اجابت دعا پناهی به نام خواهر | نگاهی به جایگاه آنان که مثل مادر هستند با توجه به آیات و روایات برگزاری پویش جمع‌آوری هدایای مردمی برای کمک به مردم مظلوم لبنان در حرم رضوی + زمان برگزاری نشست هم‌اندیشی مسئولان بسیج شهرداری استان‌های کشور در مشهد + فیلم (۱۶ آبان ۱۴۰۳) ویژه‌برنامه‌های جشن میلاد حضرت زینب(س) در حرم امام‌رضا(ع) مسئول سازمان بسیج شهرداری مشهد: بسیج باید میدان‌دار خدمت بی‌منت به مردم باشد سردار غیاثی: در شرایط جنگ ترکیبی دشمن، باید نسبت خود را در هم‌افزایی با سایر نیرو‌های انقلابی مشخص کنیم پروژه توسعه فضا‌های خدمات زائر و ساماندهی نمای میدان قبله حرم مطهر رضوی افتتاح شد اولویت ماموریت‌های آستان قدس رضوی، حرم مطهر رضوی و خدمت به زائر است تهیه ۱۰۶ هزار دست لباس گرم در پویش ملی «هبه» برای کمک به مردم مظلوم لبنان گشاده دست باش | توصیه‌های ائمه اطهار (ع) درباره پرداخت بدهی فراخوان ثبت‌نام حج تمتع تا دو روز آتی| هزینه هنوز مشخص نیست تولیت آستان قدس رضوی: جوانان نخبه، بزرگ‌ترین فرصت و ثروت کشور هستند اهدای ۱۲ النگوی طلا به جبهه مقاومت از سوی مادر یک شهید آماده‌سازی ۱۰ هزار بسته معیشتی و فرهنگی ویژه مردم غیور و مقاوم لبنان اعلام فراخوان انتخاب قاری و مؤذن در حرم امام‌رضا(ع)
سرخط خبرها

ساده و زلال مثل جویبار | یادی از شیخ عباس حجتیان، روحانی و مبارز خراسانی

  • کد خبر: ۲۹۸۶۹۵
  • ۱۶ آبان ۱۴۰۳ - ۱۴:۳۳
ساده و زلال مثل جویبار | یادی از شیخ عباس حجتیان، روحانی و مبارز خراسانی
وقتی که قسمتش شد برود خانه خدا، تمام اهل ده با چشم‌های بغض آلود پشت سرش آب ریختند. انگار کس و کارشان به سفری دور می‌رفت.

به گزارش شهرآرانیوز؛ سال ۱۳۲۲، عباس حجتیان بود و همان یک دست لباس تنش با یک بغل جزوه و کاغذ و رونوشت که از مکتب خانه روستای ابرده با خودش آورده بود مشهد. پوست صورت استخوانی اش آفتاب سوخته بود، اما چشم هایش آدم را یاد زلالی همان رودخانه پرخروش زشک می‌انداخت که عصر‌ها قبل غروب کنارش می‌نشست و هرچه در طول روز از ملا‌های روستا آموخته بود با خودش مرور می‌کرد. شنیده بود توی مشهد یک مدرسه علمیه هست به اسم نواب. بنایی سه طبقه با کاشی‌های الوان و سردر کاشی کاری شده که یادگار صفوی هاست. دلش می‌خواست در یکی از آن حجره‌های مدرسه نواب شاگردی کند. 

از تمام دنیا، غرق شدن در درس و بحث و مطالعه، شیرین‌ترین لذت جوانی اش بود. همان اول کار هم از اقبال خوش، مسئله آموز جلسات درس عالمانی، چون شیخ هاشم قزوینی، آیت ا... میلانی و ... شد. جز دلتنگی گاه به گاه برای کوچه پس کوچه‌های کاهگلی و بوی نم خاک و هرم گرمای تنور، هیچ چیز حواسش را از مباحث علمی پرت نمی‌کرد. حرف‌های درس اخلاق برایش تازگی نداشت. انگار هرآنچه را که می‌داند، مرور می‌کند. او خیلی خوب در تار و پود روستا، رسم ساده زیستی را آموخته بود. تقیدی به مال دنیا نداشت.

سرش به کار خودش بود. نگاهش که می‌کردی، انگار همین حالا از گندمزار برگشته، اما او در کشتزار علوم حوزوی، بار خودش را بسته بود. آن قدر که وقتی آمدند سراغ میرزا جوادآقای تهرانی تا یک روحانی به روستای سیدآباد بفرستد، از میان آن ۷۵ حجره مدرسه نواب، دست گذاشت روی شیخ عباس. او همانی بود که با زبان بی ریای روستا آشنا بود. یک نفر باید در پیشانی صفوف مسجد روستا می‌ایستاد و روح تازه‌ای به ده می‌دمید.

 سفر به سیدآباد

چهارسالی از آمدن شیخ به روستا می‌گذشت. حالا دیگر اهالی روستا او را در حد و اندازه‌های کدخدای ده تکریم می‌کردند. در روزگاری که حکومت سرگرم سرکوب مردم در شهر‌ها بود تا کسی در گیرودار فساد و استبداد سیستم پادشاهی، سر به عصیان برندارد، یکی مثل شیخ عباس حجتی در روستا شده بود صدای مردم روستا. توی ستون روزنامه‌های شهری جا برای کمبود‌های روستاییان نبود. 

صفحات مطبوعات از سرنوشت نهضت ملی و بازداشت‌های مکرر و شورش‌های پراکنده پر بود و بیش از ۷۵ درصد روستاییان، بی خبر از اوضاع مملکت با کاستی‌ها و نبود امکانات دست و پنجه نرم می‌کردند. بالای ۸۵ درصد مردم ده اصلا سواد نداشتند و مابقی در سایه بی تفاوتی حکومت، سکوت کرده بودند. در همین اوضاع بود که شیخ عباس، عبایش را به دیوار آویخت، عمامه اش را گذاشت روی طاقچه، آستین بالا زد و خودش همت کرد تا سیدآباد را راستی راستی آباد کند. انگار که اینجا همان زادگاه خودش باشد. از منبر مسجد پایین آمد و یک تنه افتاد دنبال کار‌های جهادی.

وقتی که قسمتش شد برود خانه خدا، تمام اهل ده با چشم‌های بغض آلود پشت سرش آب ریختند. انگار کس و کارشان به سفری دور می‌رفت. شیخ عباس جوری در دل اهالی روستا جا باز کرده بود که انگار در نبودش، آسمان ده ابری بود.

 پس از زیارت عتبات

هم زمان با سفر به خانه خدا، زیارت عتبات و دیدار شیخ عباس با امام (ره)، مسیر زندگی اش تغییر کرد. وقتی از نجف برگشت، مأموریت او در سیدآباد تمام شده بود. حالا همچنان که آشنایی با اندیشه‌های امام (ره) حرارت تازه‌ای به دلش ریخته بود، به مشهد آمد تا این بار با شمایل تازه‌ای به اسلام خدمت کند. آستین‌های قبایش را صاف کرد. عبا را به شانه هایش کشید، عمامه را گذاشت روی سر و نشست روی منبر‌های شهر. زبان ساده‌ای داشت؛ عین دلش. اما همین صراحت بیان، بار‌ها کار دستش داد. چندباری سر و کارش افتاد به ساواک، اما باز دوباره برمی گشت و می‌ایستاد پای کار انقلاب.

جنگ هم که شروع شد، راه افتاد سمت جبهه ها. با سلاح وعظ و دعا و مناجات، به یاری رزمنده‌ها می‌رفت. دست هایش خالی بود، اما در دلش محبت بی نهایتی جریان داشت. به امام حسین (ع) ارادت و اعتقاد ویژه‌ای داشت. بیخ گوش رزمنده‌ها می‌گفت هر قدمی که برمی دارید با اعتقاد بردارید؛ معجزه اش را می‌بینید. با همین باور، چه بسیار شفا‌ها و گره گشایی‌ها که در زندگی خود و هواخواهانش به چشم دیده بود.

روضه امام حسین (ع)، کلید تمام قفل هایش بود. آخرش هم به پیرغلامی از دنیا رفت وقتی که ۸۷ ساله بود، در ۱۷ آبان سال ۱۳۸۹ به خاک زادگاهش در روستای ابرده بازگشت. با همان صورت استخوانی آفتاب سوخته و قلبی که به زلالی رودخانه زشک از محبت اهل بیت سرشار بود.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->